از دغدغههای پدرانه…
گمونم نسل من {حداقل در مورد اطرافیان من که اینجا میبینم} نسبت به نسل پدر و مادرهامون زمان بیشتری رو به صورت میانگین برای بچههامون صرف میکنیم. عملا و به صورت کلی بعد از ساعت ۵ عصر که کار رو تعطیل میکنیم، در طول تعطیلات آخر هفته هم همهی زمان رو با خانواده هستیم و بخش زیادی از این وقت هم صرف بچههامون میشه، از چرخیدنها تا کلاس و اخیرا جشن تولد بچههای همسن و سالش.
شاید لایف استایل خانوادگی استرالیا و زندگی ما به عنوان آدمهای مهاجر که حس میکنیم خودمون و خانوادهمون هستیم این فعالیتها رو دو چندان میکنه اما…
چند روز پیش دخترم گفت بابا میشه دوباره وقتی مثل وقتی که بچه بودم باهم پیاده بریم چایلدکر؟ واقعیتش اینه که این مربوط به زمان بچگی هم نیست و تا قبل از زمستون و فصل بارون هر از گاهی همین کار رو میکردم اما با همهی اینها وقتی این رو گفت حس کردم زمان داره به شدت میگذره و همین خاطرات قشنگ بچگیه که باهاشون میمونه، اینکه یادش باشه یک روزی مامان یا باباش زودتر اومدن دنبالش و رفتن جایی برای بازی و تفریح، یا حتی فلان روز که نیم ساعت بیشتر براش وقت گذاشتی و باهم نمنمک رفتین تا مهدکودک.
راستش تصمیم گرفتم سعی کنم از کارهای دیگه کمی بزنم، شده یک روزهایی رو مرخصی بگیرم که بتونم تا جایی که میشه وقت بیشتری با خانواده و بچههام بگذارم. همین داستان کرونا یه طورایی ماجرای «خوب و بد» داشته، از طرفی به خاطر کار از خونه طبعا زمان بیشتری داشتیم و بزرگ شدن بچههامون رو دیدیم ولی از طرفی هم باعث شده خیلی کارهای نرمال مثل مسافرت رفتن و دیدن دوست و آشنا به اون صورت انجام نشه.
گمونم یکبار قبلا گفته بودم تو یه کتابی که مدتها پیش خونده بودم گفته بود تا سن ۱۸ سالگی که بچههاتون مستقل بشن شما فقط تعداد خیلی محدود آخر هفته دارید که باهاشون بگذرونید. از این تعداد چند سالی رو هم که سپری کردید پس عملا فرصت زیادی نداریم. برای من والد خوبی بودن و اینکه خاطرههای خوبی با بچههام بسازم و براشون «حامی» باشم دغدغه سالهای اخیر زندگیمه…