تا کی قراره همین کار فعلی رو انجام بدهم؟
قبلا هم نوشته بودم اوایلی که اومده بودم استرالیا فکر میکردم اگه کار قراردادی که دارم تبدیل به کار دائمی بشه دیگه اصلا جابجا نمیشم، اصلا چه دلیلی داره بعد سختی مهاجرت و کار پیدا کردن دوباره خودمو تو چالش جدید بندازم؟ مگه اول و آخر این کار عوض کردن چقدر قراره توی سال روی حقوق من تاثیر بگذاره؟ اصلا مگه همه اینها به استرس و فشار کار جدید میارزه؟
همهی اینها رو گفتم تا بعد سه چهار سال خودشون آفر دادن که بیا و پرمننت شو، اوایلش هم بد نبود اما بعدا حس کردم از اون کار تکراری خسته شدم، حس کردم چالش جدید دلم میخواد، حس کردم هنوز خیلی جوانم و نمیتونم همونجا بشینم ماستم رو بخورم تا زمان بازنشستگی، اصلا چرا نباید خودم رو با ابزارها و تکنولوژی جدید آپدیت کنم؟ چرا محل کارم بعد چند سال کار به من پروموشن نمیده؟ چرا بهم تیم نمیدن؟ بابا چرا این رییس جدید نمیفهمه؟ و هزار تا چیز دیگه که توی ذهنم اومد و بعد از چند ماه تلاش کار ایدهالی برای خودم دست و پا کردم.
حالا قطعا از این کاری که میکنم خیلی راضیام، خیلی چیز جدید یاد میگیرم، گاهی هم بیسر و صدا حس میکنم واو چقدر فشار و استرس این کار زیاده و چقدر زیادی جدیه! اما گاهی هم وقتی شرایط خوب میشه یواشکی به خودم افتخار میکنم!
راستش رو بگم بر اساس همه تجارب قبلی الان خوب میدونم که قرار نیست توی همین کار و موقعیت فعلی بمونم! دو ماه پیش با مدیرم یه جلسه One to One داشتم، ازش در مورد پوزیشنهای بالاتر پرسیدم، گفتم فکر میکنی من چی کار کنم که بتونم واسه اون پوزیشن اپلای کنم. شروع خیلی خوبی بود!
درست هفتهی آخر مرخصی یکماهه با یک mentor توی شرکت خودمون صحبت کردم و ازش پرسیدم برای آینده کاری باید چی کار کنم؟ باید از کجا شروع کنم؟ که چیزهایی بهم گفت که واسهی خودم جالب بود.
راستش از تو همین هفته، هفتهای نیم ساعت توی سایت شرکت دنبال کارهای مختلف میچرخم. بیشتر چیزهایی که تکنیکال نیستن و خارج از حوزهی کاری من هستن. تو یکی از داکیومنتها دیدم که باید برای خودمون Role model داشته باشیم، یعنی یک نفر رو پیدا کنیم که دوست داریم روزی جایگاه اون رو داشته باشیم. فکر کنیم اون چه تواناییهایی داره که ما لازمه اونا رو در خودمون تقویت کنیم؟ چی بلده که ما لازمه بلد باشیم.
دوباره به همون منتور خودم زنگ زدم، گفت فلان پوزیشن رو دیدم ، نه برای کوتاه مدت ولی شاید برای چند ماه یا حتی سال دیگه دوست دارم واسه همین چیزی اپلای کنم. بهش گفتم چطوری میتونم بفهمم برای اون پوزیشن فیت هستم؟ ازم یک سوالی پرسید که چند ثانیه مکث کردم. به خودم گفتم چه جوابی براش داری؟ ازم پرسید قبل این کار، تو فکر میکنی چی داری که بتونی این کار رو بگیری؟ تو چه توانایی داری که فکر میکنی میتونی برای اون کار اپلای کنی.
بهم گفت میدونی که حتی اون Job Description توی خیلی مواقع گویای اون کار اصلی نیست، خیلی وقتها اون چالشها و سختیهای کار تو اون JD ذکر نشده، باید فکر کنی که «چرا میخوای برای فلان شغل اپلای کنی؟» و اینکه دنبال این باش که کسی که داره اون کار رو انجام میده چه کارها و شرح وظایفی داره؟ به اصطلاح Day to Day چی کار میکنه. بعدش گفت تو هر تیمی کی چنین چیزی رو خیلی خوب میدونه؟ بلافاصله گفتم کسی که خودش داره اون کار رو انجام میده، توی همون تیمه! بهم جواب داد دقیقا همینو میخواستم ازت بشنوم. در اولین اقدام سعی کن با یکی از اعضای اون تیم صحبت کنی، ازش بخواهی کمکت کنه، توی یه ربع نیم ساعت مکالمه ازش بپرس چه کارهایی میکنه و سعی کن بدونی چی باید بلد باشی. برای اینکه با مدیر تیم و اون hiring manager صحبت کنی باید استراتژی داشته باشی، چون داری به این فکر میکنی که واسه یه کار کاملا جدید اپلای کنی باید «قدم به قدم» جلو بری. شاید لازم باشه مدتی زمان بگذاری و چیزهای جدیدی یاد بگیری.
حالا فعلا در حال دو دو تا چارتا و بررسی هستم، ولی همین که اون «اینجانب» چند سال پیش به فکر تغییر و اینکه قرار دو سال دیگه چی باشه و کجای زندگی کاری قرار بگیره خیلی خوشحالم!
راستش رو بگم من همیشه به این فکر میکردم که من قراره تا چه زمانی کار تکنیکال بکنم؟ آیا شخصیت و کاراکتر من اونجوری هستش که مثلا تو سن ۵۰ سالگی درگیر جزء جزء تکنولوژی جدید و مشتری و اینها باشم؟ یا باید کمکم به تغییر فکر کنم؟
حالا اینها رو نوشتم و مطابق معمول باید بگم سعی میکنم از این موضوع و اینکه دارم چی کار میکنم بیشتر بنویسم. قطعا کار امروز و فردا نیست اما چیزیه که باید برای به دست آوردنش تلاش کنم. مثل خیلی چیزهای دیگه زندگی….