تغییرات ما در طی سالهای مهاجرت

مدتیه به این فکر می‌کنم که «خودم» و حتی دوستانی که از همون هفته‌های اول بعد مهاجرت می‌شناسم چقدر زیاد تغییر کردیم، نمی‌دونم اگر که تو وضعیت مشابه هستید و چند سالی از مهاجرتتون گذشته تا حالا به این چیزها فکر کردید؟ حتی به این فکر کردید خیلی چیزهایی که یک روزی بهش علاقه نداشتید حالا جزء زندگیتون شده و یا شاید حتی دوستش هم دارید؟

خیلی سلایق غذایی، غذاها و حتی خیلی رفتارها، مثلا من خودم قبل از مهاجرت هیچ وقت به خوردن سوشی و ماهی و گوشتی که کامل پخته نشده باشه فکر هم نمی‌کردم اما حالا بدون اینکه فکر کنم اینها جزء چیزهاییه که دوست دارم.
خیلی سال پیش من هیچ وقت به باشگاه رفتن و ورزش کردن فکر نمی‌کردم، یعنی نه اینکه فکر کنم خوبه یا لزومی داره یا نه، اصلا جزء چیزهای مورد علاقه‌ام نبود حتی اون سال اولی که اومدیم استرالیا سعی کردم چند ماهی برم باشگاه اما راستش خیلی زود به این نتیجه رسیدم چه کار عبثیه؟ اما حالا نمی‌دونم شاید چند سالیه که مداوم و هر روز ورزش می‌کنم یعنی نه تنها روتین زندگیم شده، چه بسا که دوست دارم و با علاقه پیگیرش هستم.
خودم و حتی خیلی از آدمهای اطرافم از نظر اخلاقی هم اون آدم روز اول نیستیم، حالا نمی‌تونم بگم مثل اینها اما خب تعارف داشتن و تعارف کردن خیلی کمتر از قبل شده، آدمها خیلی راحت‌تر به این فکر می‌کنند با چه کاری راحت هستند یا چی معذبشون می‌کنه و دلیلی برای انجامش ندارن…

شاید اگه با کسی که ما رو ده پونزده سال پیش می‌شناخته مواجه بشیم اونها بتونن بگن که چقدر این تغییر در طی این سالها براشون ملموسه.

خلاصه‌ی ماجرا گاهی حتی به خود هفت هشت ده سال پیشم که نگاه می‌کنم، می‌بینم آدم دیگه‌ای بودم. نمی‌دونم گذر زندگیه یا زندگی در محیطی که توش هستیم و تغییری که شاید دست خودمون نیست و جدا ناپذیره… همه‌ی این تغییرات شاید خوب نیست و شاید چیزهایی هم روند منفی داشته، شاید به نسبت قبل گوشه‌گیر تر شده باشیم، شاید کم حرف‌تر.

دوست دارم تو یکی دو هفته‌ی آینده بازم در این مورد بنویسم، چیزهایی که به ذهنم می‌آد. دوست دارم بدونم بقیه مهاجرها چطوری شدن؟ خودشون متوجه تغییرات رفتاری و اخلاقی خودشون هستن؟

تگ ها: