روزهای اول مهاجرت
روزهای اولی که اومده بودیم استرالیا خانوادهی ایرانی رو جایی دیدیم که اون موقع بیست سالی بود که اینجا زندگی میکردند، ما آشنایی چندانی باهاشون نداشتیم و همون هفتهی اول تو یه پیکنیک چند ساعته باهاشون هم صحبت شدیم.
آدمهای بدی نبودند و به نظرم توی حرفهاشون هم تعمدی نبود، همون موقع هم وضعیت مالی خوبی داشتند. اما یادمه از من پرسیدن کارت چیه؟ و بعدش گفتن دوستی داشتن که سالها دنبال کار بوده و در آخر هم نتونسته به جایگاه خودش برسه، در ادامه هم بحث خودشون به نژادپرستی رسید، اینکه آقاهه تعریف کرد توی یک رستورانی طرف مقابل تلفظ «مایونز» رو متوجه نمیشده و ایشون چندین و چند بار این رو تکرار کرده…
راستش تا چند هفتهی بعدش که هنوز کار نداشتم موقع خواب این حرفها میاومد توی ذهنم و ته دلم خالی میشد، هی فکر میکردم نکنه که بخشی از اون حرفها درست باشه؟ ما اینجا چی کار میکنیم؟
سالها از اون شب گذشته و شاید اون خانواده حتی یادشون نباشه، ما بعد مدتها از دوست مشترک پرسیدیم اون دوستهاتون چطورن؟ همچنان در استرالیا هستند، زندگی خوبی دارند و بچهی سومشون هم همینجا به دنیا اومده…
اینا رو نوشتم که بگم اگر که برنامه مهاجرت دارید و احیانا تازه مهاجرت کردید حرفهای مختلف رو گوش کنید اما حرفهای منفی و مزخرفی که واستون کاربردی نداره و روحیهتون رو خراب میکنه گوش نکنید. بدونید قراره چی کار کنید و چه هدفی رو دارید، بدونید که مثل همهی مهاجرها روزهای سختی هم در پیش دارید اما مطمئنا بعدش روزهای خوبی در انتظارتون خواهد بود.