می‌دونی دلتنگ توست؟

من تو ایران ارتباطات خیلی زیادی نداشتم، تعداد دوست و رفیق خیلی محدود و از نظر فک و فامیل هم که تو بیشتر مواقع گریزون بودم و گاهی حتی همون دیدار یکی دو بار تو سال برام تحمل ناپذیر بود. شاید همین دلایل هم به مهاجرت و موندن و ساختن اینجا کمک کرد!

اما گاهی هم احساس دلتنگی می‌کنم، دوست دارم برای چند روزی ایران بودم. پیش پدر و مادری که حالا حتی ارتباطمون دورتر از همین چند سال پیش شده، یا شاید هم کمی توی خیابونهایی که حالا عوض شدن و دیگه نمی‌شناسمشون راه برم.

این خیلی درسته که آدم همیشه حسرت چیزهایی رو که نداره می‌خوره، گاهی هم خیلی فراموش کاریم. من دوست ندارم به زمان قبل برگردم، تقریبا هیچی از گذشته رو نمی‌خوام و به همین چیزهای حال حاضر دلخوشم! فقط گاهی شاید دلتنگ روزها و آدمهایی می‌شم که دیگه هیچ کدومشون نیستن! یعنی حتی اگه همین حالا هم ایران بودم اون روزها تموم شدن، خیلی از اون آدمها دیگه اونجا زندگی نمی‌کنند، باقی هم حتما اونقدر عوض شدن که اون آدم قبلی نیستن…

فقط همینجوری چند خطی از حس و حال این روزها نوشتم و بس!