اندر مشکلات زبان دوم برای مهاجرها

یکی از همکارهام صبح توی آسانسور پرسید کار چطوره سرت شلوغه؟ گفتم:

…That’s
ok now but last week was so busy

شروع کرد با طعنه که چه خبره مگه و خبری نیست، خوشبختانه به طبقه خودمون رسیدیم و زدیم بیرون.
می‌دونید به عنوان کسی که مدت طولانی نیست مهاجرت کرده و زبان اولش هم انگلیسی نیست خیلی سخته )حداقل برای سالهای اولیه(
با یه انگلیسی زبان وارد بحث بشم و به قول خودمون کل‌کل کنم! اگه زبان خودمون بود می‌تونستم خیلی سریع بهش بگم اگه فکر می‌کنی خبری نیست جاها عوض!؟ یا مثلا بگم برادر من تو که بیشتر هفته رو از تو خونه کار کردی و ساعت سه بعد از ظهر می‌زنی بیرون این حرفا رو نزن! و هزار تا حرف دیگهمی‌دونید با زبان مادری خودمون حتما دست و بالمون خیلی بازتره! زبونمون هم درازه! ولی با زبان دیگه {و حتی فرهنگ دیگه} مجبوریم که دست به عصا راه بریم!

تو همین مورد یک نمونه

هفته‌ی پیش همکاری از یکی دیگه که مدتها غایب بود پرسید خیلی وقته نیستی و فلان کار رو من انجام دادم و از این داستانها {مشخصا داستان احوالپرسی نبود و داشت در مورد غیبت طولانیش سوال می‌کرد} طرف مخاطب هم خیلی راحت جواب داد چرا از رئیسم نپرسیدی و دو تایی شروع کردن خندیدن. خندیدنی که یعنی پایان بحث!