چالشهای مهاجرت یا دنیای جدید
منتشر شده در: می 6, 2017
یکی از چالشهای مهاجرت، دنیای جدیدی که باهاش مواجه میشیم؛ من شخصا این تجربهها رو بد نمیبینم }در حالی که تجربهشون گاهی سخته، گاهی باید بهای ندونستن رو خیلی سنگین بپردازیم!} اما در حال یه موقعیتی هم هست برای شناخت و آشنایی با این دنیای جدید که قطعا احتیاج داره تا تلاش بیشتری هم بکنیم، حالا ممکنه این نگاه خیلی بستگی به شرایط و دیدگاه آدمها به زندگی داشته باشه، اگه تو شرایطی هستید که حال و حوصلهی این چیزا رو ندارید یا فکر میکنید اونقدری زندگیتون ثبات پیدا کرده که حاضر نیستید که ثباتش رو بهم بزنید پس به احتمال زیاد مهاجرت تجربهی جالبی براتون نخواهد بود.
اما شاید فکر کنید چی مثلا جدیده؟ من شخصا فکر میکنم استایل و ساختار زندگی ما شرقیها خیلی متفاوت با دیگر کشورهاست، به نظرم کسی که از اروپا و آمریکا و کشورهای دیگه به جای دیگهیی مهاجرت میکنه شاهد این همه چالش جدید نیست. میدونید منظورم چیه؟ خیلی چیزا رو از بچگی دیده و تجربه کرده، در حالی که ما مثلا تو سن سی و چند سالگی تازه میریم تو دل تجربههای جدید و باید در موردش بخونیم و بیشتر بدونیم و تو خیلی موارد راهی به جز تجربه کردن نداریم. میخوام کمی از این تجربهها بنویسم. اصلا شاید اینها رو تو همین زیر مجموعه مهاجرت بنویسم، شایدم اگه بیشتر شد فکر دیگهیی براش کردم!
اول- تو کشورهایی مثل ایران که ما تجربهی کار کردن توش رو داریم اونقدری به قول اینها مالتی کالچر نیست، یعنی حداکثر این فرهنگها ممکنه همکارمون باشه که از یه شهر دیگه اومده، یا تو منطقهی دیگهیی از شهر زندگی میکنه. چیزی که هست وقتی اونجا و در بین همین آدمها زندگی کردی میدونی چطور زندگی میکنن، چی فکر میکنن و حتی تا حدود زیادی انتظار برخوردهای مختلف رو داری و میدونی باید چطور رفتار کنی! خیلی وقتها هست به قول معروف از نگاه طرف میفهمی منظورش چیه و باید چی کار کنی! حالا فرض کنید تو کشورهای مهاجر پذیری مثل استرالیا و خیلی جاهای دیگه دنیا شما با تعداد زیادی آدمهای مختلف ارتباط دارید که هر کدوم ممکنه از یه نطقهی دیگه جهان باشن، سخته که خیلی چیزا رو تخمین بزنی، سخته که بشناسیشون و به قولی بدونی رگ خواب هر آدمی چطوریه، چجوری باید باهاش برخورد کنی و هزار تا داستان دیگه! بعضی وقتها نمیدونی یه جملهیی رو باید بگی یا نگی؟ همین طوری و تو یه نگاه در نظر بگیرید که آدمی چه موجود عجیب و پیچیدهایه، حالا این تو همچین محیطی هزار برابر پیچیدهتر و سختتر میشه!
ب- معتقدم ما تو ایران {شاید تو خیلی کشورهای دیگه} خیلی متفاوت زندگی میکنیم. خرید کردنمون و ساختار شهریمون خیلی متفاوت از اینجاست. اینجا دیگه به اون شکل خبری از مغازه حسن آقا و عباس آقا نیست، در عوضش سوپر مارکتها و مغازههای مختلفی که همشون به صورت فرنچایز کار میکنن. اینکه بدونی چی رو، چه وقتی از چه فروشگاهی و به شکلی بخری خودش داستان پچیده و از نظر من داستان جالبی داره! در این مورد خیلی دوست دارم بیشتر و با جزئیات بیشتری بنویسم. فقط این بخش رو این طوری تموم میکنم که به قول دوستی اینجا باید برای خرید کردن حواس آدم خیلی جمعتر باشه و باید smart خرید کنی!
ج- یه بخش زیادی از مفاهیم برای ما کاملا جدید هستن، به عنون نمونه Tax Return که چند وقت دیگه و در پست جدایی در موردش مینویسم. تو ایران هیچ وقت طرح خود اظهاری (چنین اسمی داشت دیگه؟!) اجرایی نشد، یعنی فقط شرکتها موظف به این بودن که حساب و کتابشون رو به دارایی اعلام کنن. این چند سال آخر که ایران بودم دارایی یک سیستم مکانیزه راه انداخته بود که دقیقا باید یک کارشناس مالی و کارشناس IT با هم دیگه یه فکری به حال تکمیل فرمها و ارسالش به سایت دارایی میکردن، آخر سر هم یه شماره سریال میگرفتیم و بازهم اظهارنامه رو با گردن کج میبردیم به حوزه مالیاتی؛ اما اینجا مفاهیمی مثل Tax Return ، کارت اعتباری و خیلی واژههای دیگه برای ما به عنوان یک مهاجر تازگی داره!
این تازگی رو از این بعد ببینید که باید در موردش بخونیم، بدونیم و بخشی از اون رو هم تجربه کنیم تا بالاخره بتونیم بفهمیم چی به چیه؛ خب در نظر بگیرید کسی که از کشوری مثل آمریکا به اینجا مهاجرت کرده با همه این مفاهیم بزرگ شده و میدونه چی به چیه؛ از نظر زبان هم که قطعا مشکلی نداره، پس اینجاست که کار ما دو چندان سخت میشه، چرا که باید بتونیم تو این جامعه و در کنار بقیه مردم زندگی کنیم!