که از دل برود هر آنکه از دیده رود
منتشر شده در: ژوئن 20, 2018
یکی از سختیهای مهاجرت اونجاست که دوستها و آدمهای اطراف اون روزها، دور و کمرنگتر میشن. شاید طبیعی هم باشه ما داریم جای دیگه دنیا زندگی میکنیم، ممکنه بعد مدتی دیگه حرفها، دردها، خاطرههای مشترک با آدمهایی که بهشون نزدیک بودیم کمتر بشه. گاهی کنار کشیدن آدمها رو حس میکنیم، گاهی هم متوجه میشیم که با آدمهایی که زمانی نزدیک بودیم حرف مشترک کمتری داریم.
شاید این در مورد بعضی آدمهای دیگه متفاوت باشه، ولی تو تجربهی من که چنین چیزی بوده، جای شکایت هم نیست؛ شاید همون اندازهیی که ما اینجا درگیر زندگی و روزمرگیهای خودمون هستیم، آدمهایی که روزی بهشون نزدیک بودیم – اون سمت دنیا- گرفتاریها و دلمشغولیهای خودشون رو دارن!
.
نمیدونم، گاهی وقتها ممکنه که خوب و خوشایند هم نباشه، اما واقعیت و اون قسمت منطقی ماجرا واسهی من اینه که ده سال دیگه با چه تعدادی از دوست و آشناهای اونجا در ارتباطیم؟ همین حالا اسمهای خیلی زیادی توی Contact موبایلم هستن که دیگه فقط اسمن، مدتهاست خبری ازشون ندارم! در مواردی بوده که بهشون تکست دادم، گاهی چند جملهیی هم رد و بدل شده و حتی مواردی هم داشتم که ترجیح دادن بنا به هر دلیلی، جواب ندن. در هر حال این هم شاید بخشی از زندگی و بخشی از مهاجرت باشه.
زندگی یا مهاجرت؟
مدتی پیش به این فکر میکردم چقدر این ماجرا مربوط به مهاجرت و دور بودنه؟ پیش خودم فکر کردم ممکنه خیلی از اون جمع دوستانهیی که باهم رفت و آمد داشتیم الان بین خودشون هم اون رفت و آمد قبلی رو ندارن. کی میدونه؟