حال و هوای عید در عید نوروز در نیمکره جنوبی

امروز دقیقا توی اولین روز عید خودمون، در حالی که سوار اتوبوس شده بودم که به محل کار برسم داشتم فکر می‌کردم من عید نوروز رو دوست داشتم یا نه؟ به این نتیجه رسیدم که خود نوروز رو دوست داشتم، سفره هفت سین رو هم، تهرانِ خلوت و مهربون رو، آدمهایی که حداقل تو ایام عید خوش برخورد و خنده‌رو بودن و در عین حال از بعضی «باید»های عید مثل دید و بازدیدهای الکی (و از سر اجبار و تعارف) بیزار و گریزون بودم. هر چند حالا و شاید بعد از چند سال دوری، گاهی دلم واسه همون‌ها هم تنگ می‌شه! آدمیه دیگه، چه می‌شه کرد؟  
 
 
اما عید توی نیمکره جنوبی چه طوریه؟ گذشته از جابجا بودن فصل که شاید با باد خنک پاییز و بارندگی، پذیرش نوروزی (که برای ما با بهار گره خورده) کمی غیر قابل باور باشه، مساله مهم‌تری هم هست، اینکه نوروز فقط یک تاریخ نیست. چیزی که نوروز رو نوروز می‌کنه حال و هوای آدمهاست، چیزی که اینجا بالطبع به اون شکل وجود نداره و خب احتمالا طبیعی هم هست.
من وقتی ایران بودم و یک خارج نشین می‌پرسید چه ماه شمسی هستیم فکر می‌کردم مگه می‌شه؟ یعنی نمی‌دونی؟ خودم همین چند روز پیش داشتم می‌پرسیدم چند روز به عید مونده؟ امسال سال نود و هشته یا هفت؟ ساعت تحویل سال به وقت سیدنی چه وقتیه؟ بله؛ باید بگم بعد از مدتی این چیزها دور و دورتر می‌شه.
خیلی دوست داشتم که امروز رو مرخصی می‌گرفتم، یا لااقل از خونه کار می‌کردم ولی خب بخاطر مریضی دختر کوچولو و اینکه این چند روز خونه بودم، مجبور شدم که بیام سرکار، بنا دارم اگه همکاران محترم هم بیان و بشینن به کار ایمیل بزنم که نوروز ماست، بیان و گز بخورید!
به جز این عید امسال (و در حقیقت اولین ویکند که در پیش داریم) قراره با بعضی دوستان بریم یه رستوران ایرانی، شام بخوریم و کمی گپ بزنیم؛ به علاوه یه شام کوچیک سه نفره برای خانواده خودمون. این هم همه چیز از عید ما توی سرزمین نیمکره جنوبی. 
برای ما بزرگترین تغییر عید امسال این بود که عضو کوچولوی دوست داشتنی رو کنار خودمون داریم.