سه تار
یک سالهایی تو دوره جوانی «تار» میزدم. تار میزدم که یعنی چند سالی کلاس تار میرفتم. هر چهارشنبه ساز رو میزدم زیر بغلم و بعد از کار میرفتم سر کلاس. بگذریم که همین حمل و نقل چه داستانی بود و باید منتظر میموندم که حتما ردیف جلوی تاکسی بشینم. همین جنگ تاکسی گرفتن تو ردیف جلو اون هم عصری تو ترافیک تهران ماجرا رو سختتر میکرد!
اون وقتها یه همکار مسن و اهل دلی توی ایران داشتم که میگفت یه زمانی ساز زدن رو برای دل خودت میبینی و حس میکنی برای خلوت خودت بهش احتیاج داری.
اون روزها گذشت و گذر روزها و مهاجرت و مشغولیت زندگی باعث شد که دیگه ساز نزنم و بذارمش کنار، هنوز تارم به همراه کلی ساز دیگه ایرانه!
پارسال و توی شلوغیهای زندگی دوباره هوس کردم کاش واسه دل خودم ساز میزدم، دلنگ و دولونگی و چهار تا آهنگ واسهی دلم کافی بود. لازم ندارم و نمیتونم که خیلی حرفهای باشم. خلاصه که دوباره همینجا سهتار خریدم و یه استاد آنلاینی پیدا کردم که هفتهای یکبار باهام تمرین کنه. بعد حدود هشت نه ماه، حالا صداهای خوبی از سازم بیرون میآد. چند تا آهنگی که دوست دارم رو میزنم و کتاب دومم رو شروع کردم.
برای خودم و در مقایسهی با خود پارسالم خیلی از روند کار و پیشرفتم راضی هستم. تمام تلاشم اینه فعلا هر طوری که هست مشق و تمرین رو تو برنامه روزانهم جا بدم.
حالا تو یه فرصت بعدی بازم درباره تجربه خودم از استاد و باید و نبایدهایی که تو این سالها یاد گرفتم مینویسم.