سختیهای پدرانه که سانسور میکنیم!
الان که در حال نوشتن این مطلب هستم، هنوز مطمئن نیستم که آیا قراره روی وبلاگ منتشرش کنم یا که فقط دارم برای خودم مینویسم. شاید دلیل اصلی این باشه که خیلی رایج نیست آقایون از این چیزها حرفی بزنند یا شاید از این بابت که طور دیگهای استنباط بشه، شاید واسه اینکه میدونم همهی این چیزها و تجربهها مثل خیلی چیزهای دیگه زندگیمون گذرا هستند و شاید تا مدت دیگهای اثری ازشون نمونده باشه. نکتهی جالب واسهی خودم اینه که من در مورد بچهی اول تجربهی کاملا متفاوتی داشتم.
تو یکی دو هفتهی اخیر حال خوشی نداشتم، حتی بر اساس روزمرههایی که مینویسم و لاگ میکنم ماه Jul بدترین ماه امسال از نظر شرایط روحی بوده، در حالی که منطقا باید خوشحال و سرحال میبودم اما انگاری اومدن بچهی دوم (که خیلی هم برام عزیز و شیرینه) خیلی زندگی و همه چی رو برام دچار دگرگونی کرده، نمیدونم شاید این همون افسردگی پدرانهست که ازش اسم میبرن اما:
- • توی «کار» اون کارایی همیشگی رو ندارم، دروغ نیست اگه بگم در حدود ۲۰ تا ۳۰ درصد کارایی خودم میتونم کار کنم و از همین هم راضی نیستم. شاید بخشی از اون مربوط به اینه که تمرکز ندارم، بخش دیگه هم اینکه در بخش خیلی کوچکی از وظایف بچه سهیمم و فرصتی نمیشه!
• ترکیب زمستون، کرونا و بچهی کوچیک هم باعث شده که روابط اجتماعیمون به کمترین سطح خودش برسه، نمیدونم شاید اگه بگم تعداد دفعاتی که دوستامون رو تو سه چهار ماه قبلی دیدیم کمتر از تعداد انگشتهای دسته و لعنت به کرونا و سرما!
• باشگاه رفتن و دوچرخه سواری مداوم قبلی که شاید حداقل ۶ روز توی هفته بود هم دچار تغییر شده و خیلی کمتر از گذشته شده، گمونم آخرین دوچرخه سواری که مربوط به قبل از تولد پسرمونه. بدتر از اون مطابق چیزی که سابقه هم داشته وضعیت تغذیه و غذا خوردن هم آشفته و بیبرنامهست. یه بخش خیلی زیادی هم شده پرخوریهای عصبی! اینکه حتی بستنی که قبلا توی برنامه غذاییم نبود رو بدون اینکه لذت ببرم میبلعم. همه اینها در کنار هم غمگین و ناراحتم میکنه.
• اون ToDoList پر بار قبلی هم تعداد آیتمهای روزانهاش کمتر از قبل شده، بعضی روزها نمیتونم اون تارگتی که حتی برای روزهای شلوغم در نظر گرفتم رو بزنم و گاهی حتی همینم ناراحتم میکنه. حجم کارهایی که میدونم باید تموم کنم و همچنان باز میمونه، باید بتونم چیزی بخونم، باید برای کارم سرتیفکیت جدید بگیرم اما همه اینها زمان و تمرکز لازم داره! خیلی دچار روزمرگیام.
• توی کار (اگر چه خیلی راضیام) به خودی خود به نسبت کار قبلی فشار و استرس بیشتری دارم، جدای از اون هم دارم به پروموشن و پیشرفت شغلی تو یکساله آینده فکر میکنم، همین هم فکرم رو مشغول خودش کرده…
• خواب بچهها بهتر از چیزیه که فکر میکردیم اما خب عملا اون روتین قبلی خوابیدن دگرگون شده، تو حالت خوب حداقل یک تا دوبار تا صبح بیدار میشم و اون خواب عمیق و سنگین قبلی احتمالا تا مدتی به همین شکل باقی خواهد موند.
• حالا همهی اینها رو بگذارید در کنار اینکه عملا وقتی برای خودمون نداریم، برای همون کارهای معمولی قبلی! خودم میفهمم باید سبک زندگی و تفریحات رو برای مدتی بازنگری کرد اما انگار این حجم از تغییر برام خیلی بزرگتر از چیزی که پیش بینی میکردم بوده.
• تازه همه اینها در شرایطیه که عملا من خودم فکر میکنم بخش بزرگی از کارها به روی دوش همسرمه، احتمالا وقتی مرخصی زایمان تموم بشه و قرار باشه هر دو نفری فول تایم به سرکار برگردیم ماجرا از اینم سختتر میشه.
چیزی که فعلا میتونم و شرایطش رو دارم اینه که باید کمی ذهنم رو آروم کنم. نمیدونم شاید سعی کنم توی روز کمی meditation کنم و کمی برای خودم وقت بگذارم که بتونم به شرایط و اوضاع مسلط بشم، شاید کمی پیادهروی کنم.
شاید برم روی دستم چیزی رو که مدتهاست بهش فکر میکنم تتو کنم، خودمم نمیدونم شاید هر چیزی که کمک کنه حالم رو بهتر کنه.
شاید چند روزی مرخصی بگیرم و کاری نکنم و ول بچرخیم، باید چند روزی فکر کنم…