کجای زندگی ایستادیم
قبلا و مدتی پیش یه پستی اینجا نوشتم در مورد اینکه «تو ده سال قبل چه کردیم». چند روز پیش داشتم یه چیزی رو پیش خودم مرور میکردم که تصمیم گرفتم اینجا در موردش بنویسم.
من نه تنها اصولا در مورد کارها و دستاورهای خودم چیزی نمیگم بلکه بر اساس عادت و یا تربیت دوران کودکی (که میدونم درست هم نبوده) اونها رو حتی برای خودم نادیده میگیرم. معتقد نیستم که باید همش منم منم کرد اما گاهی حداقل لازمه که برای خودمون یادآوری کنیم که چه کارهای بزرگی توی چند سال قبل انجام دادیم و کجای زندگی ایستادیم.
به عنوان نمونه من جایی رو که الان کار میکنم شاید یکی از معتبرترین و شناخته شدهترین شرکتهای دنیاست که راستش خودمم خوابش رو نمیدیدم بتونم اونجا کار کنم و چیزهای مختلفی رو تو یکی دو سال قبل تجربهش کنم، واسهی گرفتن این کار خیلی زحمت کشیدم و نتیجهی ساعتها برنامه ریزی و مطالعهی شخصی بوده اما خب اصولا وقتی یکی از من میپرسه کارت چیه خیلی خلاصه میگم: IT ، اینو طوری میگم که طرف شاید احساس کنه من help desk یه شرکتم (که خب البته همین هم خیلی با ارزشه و اصلا قصد پایین آوردنش رو ندارم) ولی خب هیچ وقت اشاره نمیکنم که تو این کار چقدر باید به روز باشی و یا من چقدر استرس دیدم و در ازای همین، چه تجربه خوبی کسب کردم، یا مثلا از توضیحات من هیچ وقت کسی نمیفهمه که این پوزیشن یعنی آدم واقعا متخصص در زمینه فلان محصول.
دو تا خاطره همینجا بگم:
به عنوان نمونه یکی از فامیل که هر از گاهی باهم در ارتباطیم پدر و مادرم رو دیده بود و بابام در مورد کارم بهش گفته بود، دقیقا نمونه بارز والدین ایرانی که در غیاب بچهشون بهش افتخار میکنند! چند روز بعدش فامیل و هم بازی کودکی بهم پیغام داد که شنیدم فلان جا کار میکنی و از این تعارفهای ایرانی که باعث افتخار مایی و آقا چقدر خفن! منم گفتم نه بابا من همچنان کارمندی هستم این گوشهی دنیا.
یکبار هم با یه دوستی داشتیم ناهار میخوردیم، اون شروع کرد تعریف کردن که واسهی یه برنامه یکی دو روزه اومده بود دفتر شرکت ما و چقدر خفن بوده و از این صحبتها، همین اواسط صحبت بود که یکی از افراد جمع گفت «راستی اینجانب هم همون شرکت کار میکنه»، در اینجای داستان فک اون راوی ماجرا افتاد و پرسید یعنی تو همون دفتر؟ گفتم آره اگه لازم باشه و بخوام برم همونجا دفترمون تو سیدنیه.
وقتی داشتم این چیزها و چیزهایی که قبلا اینجا نوشته بودم مرور میکردم به این نتیجه رسیدم علیرغم نارضایتی و خوشحال نبودن، وقتی کارنامه ۵ سال و ده سال قبل خودم رو میبینم فکر میکنم که نمره قابل قبولی میگیرم. به عنوان یک مهاجر که تو سی و چند سالگی مهاجرت کرده و حالا هر چیزی که تو زندگی دوست داشته داره، خانوادهی خوب، جایی که راحت زندگی کنه و کاری که حتی روزی خوابش رو هم نمیدیده، خیلی وقت پیش تراپیستم هم ازم خواست گاهی به خودم یادآوری کنم و به خودم well done بگم بابت این همه کار…
نمیدونم حس کردم لازم دارم که اینها رو یک جایی یادداشت کنم در درجهی اول بابت یادآوری به خودم و دوم هم اینکه شاید شما هم به این درد دچار باشید و دچار فراموشی در مورد خودتون شده باشید!