ایران بعد از هشت سال – قسمت اول
اول اینکه لازمه قبل از هر چیزی توضیح بدهم که دوست و آشنا و فامیل من ایران زندگی میکنند، اونجا جاییه که به دنیا اومدم...
هنوزم به آدمها فکر میکنم
خیلی روزها اینجا به آدمهای نزدیکم تو ایران فکر میکنم بیشتر از همه به پدر و مادر و برادرها، گاهی با حسرت اینکه کاشکی همه...
از کجا تا کجا؟
منِ ده سال پیش هیچ وقت فکر نمیکرد که روزی مهاجرت کنه، اون روزها (به هزار و یک دلیل) اعتقادم این بود که باید موند،...
مهاجرت بعد چند سال چطوریه؟
یه وقتایی که ایران بودم و وبلاگ بچههایی که مهاجرت کرده بودن رو میخوندم وقتی که مینوشتن فِلان سال گذشت که اینجاییم؛ از پشت مونیتور...
اهدای خون
یکی از کارهایی که تو برنامه سالانه و تقویمم دارم اینه که سالی دو سه بار برم Red cross برای donate blood (همون اهدای خون...
حال و هوای عید در عید نوروز در نیمکره جنوبی
امروز دقیقا توی اولین روز عید خودمون، در حالی که سوار اتوبوس شده بودم که به محل کار برسم داشتم فکر میکردم من عید نوروز...
فرار یا مهاجرت
یادم نیست کسی بهم گفته بود یا جایی خوندم که مهاجرت یه جور فرار کردنه، شاید این جمله واسه سالهای خیلی قبل باشه ولی نمیدونم...
خیلی چیزا درد داره!
همین یکی دو هفته پیش تو یکی از سایتهای خبری اینجا خبر مربوط به گشت ارشاد و برخوردش با اون دختر ایرانی رو منتشر کرد....
حرفهای حاتمیکیا در جشنواره فجر
من فیلم «به وقت شام» حاتمیکیا رو ندیدم، اصولا اون قدری هم طرفدار سینما نیستم که خبرهای مربوط به سینما رو پیگیری کنم. دیروز اتفاقی...
از زلزله تا روزمرگی
اول- دیروز یکی خبر زلزله کرمانشاه رو بهم گفت، یکی از سایتهای خبری رو باز کردم که ببینیم اوضاع از چه قراری بوده، یکسری حرفهای...