هفته‌ها بود که احساس می‌کردم به دلایل مختلفی «فشار» و «استرس» زندگی برام خیلی زیاد شده، خیلی روزها و ساعتها فکرم مشغوله، هنوزم همینطوریه، خیلی...

من تقریبا هر سال، و با شروع سال جدید برای خودم یه Resolution با جزئیات کامل می‌نوشتم که می‌خوام سال بعدی چی کار کنم، به...

حداقل تو شش هفت سال گذشته اصولا توی چکاپ‌های سالیانه پزشکی من «کلسترول» و «قند خون» موضوع ثابتی بوده، هیچ کدومشون به معنی «بالا و...

مدتها پیش در مورد «بزرگترین ترس زندگی» مطلبی نوشتم که در طی این سالها تقریبا جزء پربازدیدترین مطالب این وبلاگ بوده، برای خودم این چیزیه...

این که می‌خوام بنویسم رو به نوعی هزار بار قبلا اینجا اشاره کرده بودم اما راستش این روزها این حس رو بیشتر از هر زمان...

این روزها و با شرایط ایران، نوشتن از روزمرگی‌ها خیلی جای کاری نداره، اگر که «روزمرگی» وجود داشته باشه! تصمیم گرفتم یه چیز خیلی کوچیکی...

اینهایی که می‌خوام بنویسم گله و شکایت نیست، حالا وضعیت خودمون هم همین شده، درگیر بچه‌ها و هزار تا داستان دیگه شدیم یه Google Calendar...

مدتیه به این فکر می‌کنم که «خودم» و حتی دوستانی که از همون هفته‌های اول بعد مهاجرت می‌شناسم چقدر زیاد تغییر کردیم، نمی‌دونم اگر که...

گمونم نسل من {حداقل در مورد اطرافیان من که اینجا می‌بینم} نسبت به نسل پدر و مادرهامون زمان بیشتری رو به صورت میانگین برای بچه‌هامون...

مدتها پیش وقتی با یه دوستی در مورد کار جدید و حقوق بالاتر صحبت می‌کردیم باهم اتفاق نظر داشتیم که اصولا شرکتها بی‌خودی به کسی...