در گذر روزهای مهاجرت

اینهایی که می‌خوام بنویسم گله و شکایت نیست، حالا وضعیت خودمون هم همین شده، درگیر بچه‌ها و هزار تا داستان دیگه شدیم یه Google Calendar...

تغییرات ما در طی سالهای مهاجرت

مدتیه به این فکر می‌کنم که «خودم» و حتی دوستانی که از همون هفته‌های اول بعد مهاجرت می‌شناسم چقدر زیاد تغییر کردیم، نمی‌دونم اگر که...

از دغدغه‌های پدرانه…

گمونم نسل من {حداقل در مورد اطرافیان من که اینجا می‌بینم} نسبت به نسل پدر و مادرهامون زمان بیشتری رو به صورت میانگین برای بچه‌هامون...

استرس و اضطراب کار

مدتها پیش وقتی با یه دوستی در مورد کار جدید و حقوق بالاتر صحبت می‌کردیم باهم اتفاق نظر داشتیم که اصولا شرکتها بی‌خودی به کسی...

از هیجان تتو زدن

می‌خوام این هفته در مورد «تتو زدن» بنویسم. تتو زدن آدمی که قبلش هیچ ایده‌ای در موردش نداشت و چه بسا خیلی هم نمی‌پسندید. به...

ختنه کردن یا نکردن نوزاد

شاید ده دوازده سال پیش وبلاگ یه خانمی به اسم ماندانا رو می‌خوندم که در مورد ختنه نکردن پسرش نوشته بود، راستش اون روزها که...

هنوزم به آدمها فکر می‌کنم

خیلی روزها اینجا به آدمهای نزدیکم تو ایران فکر می‌کنم بیشتر از همه به پدر و مادر و برادرها، گاهی با حسرت اینکه کاشکی همه...

چرا می‌نویسم؟

حالا به جز اینکه من آدم نوشتن هستم و اینجوری ذهنم رو آروم می‌کنم دلایل دیگه‌ای هم برای نوشتن دارم، من خیلی چیزهای روزمره رو...