میدونی دلتنگ توست؟
من تو ایران ارتباطات خیلی زیادی نداشتم، تعداد دوست و رفیق خیلی محدود و از نظر فک و فامیل هم که تو بیشتر مواقع گریزون...
جلسه با خودم!
من خیلی اهل خانواده هستم و وقتی زیادی تنها میمونم ممکنه کارم به جنون کشیده بشه اما لازم دارم که ساعتهایی رو هم برای خودم...
تو ده سال قبل چه کردیم؟
چند روزیه که یه بحثی تو توییتر راه افتاده که تو ده سال گذشته چه کارهای مهمی انجام دادید، گذشته از حواشی ماجرا و اینکه...
پیری و ناتوانی بزرگترین ترس زندگی من!
مدتها پیش در مورد «بزرگترین ترس زندگی» مطلبی نوشتم که در طی این سالها تقریبا جزء پربازدیدترین مطالب این وبلاگ بوده، برای خودم این چیزیه...
از فاصلهی بعد مهاجرت که هر روز بیشتر میشن
این که میخوام بنویسم رو به نوعی هزار بار قبلا اینجا اشاره کرده بودم اما راستش این روزها این حس رو بیشتر از هر زمان...
از هیجان تتو زدن
میخوام این هفته در مورد «تتو زدن» بنویسم. تتو زدن آدمی که قبلش هیچ ایدهای در موردش نداشت و چه بسا خیلی هم نمیپسندید. به...
از دل برود هر آنکه از دیده برفت…
اصولا اینجا از مهاجرت و زندگی در استرالیا مینویسم، گاهی هم از تجارب شخصی چیزهایی رو مینویسم. حالا در مورد این مطلب خیلی دقیق نمیدونم...
آدم نوشتن…
آدم نوشتنم، این حرف امروزم نیست بیشتر از ده دوازده سال وبلاگ مینوشتم، نوشتن ذهنم رو آروم و مرتب میکنه از طرفی دوست دارم که...
تصمیمهایی که میگیریم
ما آدما گاهی نمیتونیم قبول کنیم که تصمیمی که گرفتیم (مهاجرت، بچهدار شدن، انتخاب کار، خریدن خونه؛ بازم بگم؟ حالا هر چی!) با توجه به...
از زلزله تا روزمرگی
اول- دیروز یکی خبر زلزله کرمانشاه رو بهم گفت، یکی از سایتهای خبری رو باز کردم که ببینیم اوضاع از چه قراری بوده، یکسری حرفهای...